چرا رهبر تنهاست؟!(برگزیده مجله پارسی نامه)
یادش به خیر دبیرستانی که بودیم همیشه به من میگفت خدا به فریاد کسی که با تو ازدواج می کند برسد چون خیلی اسراف میکنی!راست میگفت توقعم کمی بالا بود و او همیشه متعادل.خیلی مذهبی و ولایتی دو آتیشه بود در صورتیکه من از ولایتی های معمولی بودم و به خاطر همین همیشه از جانب او سرزنش میشدم چون میگفت یک ولایتی مخلص باید همیشه در جامعه حضور داشته باشد. اما برایم عجیب بود از همان موقع با اینکه به من تذکر میداد در داشتن بعضی چیزها افراط میکرد مثلا چند دوربین عکاسی و فیلمبرداری داشت...دانشجو که شدیم هر دو ازدواج کردیم منتها او با مهریه سنگین و من با مهریه ی 14 سکه بهار آزادی.او از همسرش انتظار خرید یک خانه را داشت اما من حاضر بودم هر جایی زندگی کنم،مراسم ازدواجش که رفتم باورم نمیشد اینجا مراسم ازدواج یک دختر چادری مذهبی است که همیشه الگوی من بوده!پر بود از تجملاتی که اگر هم نبود هیچ مشکلی به وجود نمی آورد!هر جا میدیدمش کوهی از طلا به خودش آویزان کرده بود،ماهی یکبار خودش را ملزم میدانست به زیارت امام رضا برود من به او چیزی نمیگفتم ،قضاوت هم نمیکردم اما کاش همین هزینه ها را صرف کارهای خیر میکرد.دیگر از آن ریحانه ی ولایتی خبری نبود چون اعتقاد داشت خانه داری و درس وقتی برایش نمیگذارد در صورتیکه من هم درس داشتم و هم به خانه داری مشغول بودم شاید آن سالها حضور معنا نداشت اما امروز حضور یک شخص ولایتی در جامعه از ارکان ضروریست.باورم نمیشد این همان ریحانه ای است که همیشه ساده زیستی را به من یاد می داد.
چه شد که برخی از مذهبیون ما اینقدر گرفتار تجملات شدند و از همه مهمتر چه شد که مذهبیون ما به خودشان اجازه ی قضاوت کردن در مورد هر کسی را میدهند؟چرا فقط دینداری را به زیارت ائمه و نماز اول وقت و حجاب می دانند؟؟آیا حضور در جامعه یکی از ارکان دینداری نیست؟؟آیا نشان دادن عملی ساده زیستی به جای تذکر یکی از راههای بهتر کردن رابطه ها نیست
و بعد از این جریان ها تازه فهمیدم چرا رهبر تنهاست!!